سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تقریرات درسی من

مجلس پنجم

(مثل این که نوشته­ها خیلی دارد تاریخی می­شود و از بس که این­ها را خوانده­ایم و راجع بهش فکر نکرده­ایم، برایمان تکراری شده است،خسته کننده در هر حال چاره­ای نیست از گفتن بعضی مسائل تاریخی چون می­خواهم از آنها نتیجه­گیری کنم، این بار را هم به بزرگی خودتان ببخشید.مؤدب)

وقتی که نامه­های مردم کوفه به 12 هزار تا رسید، امام دو نایب فرستادند، یکی مسلم را به کوفه تا امام را از وضعیت شهر مطلع کند و یکی ابن مسعود برای دعوت مردم بصره برای همراهی ایشان.

ابن مسعود به بصره رفت و نامه امام را برای مردم خواند و گفت که شما در زمان امیرالمؤمنین(علیه­السلام) و جریان جنگ جمل خیانت کرده­اید و حالا خدا این میدان را برای شما باز کرده تا جبران کنید. مردم بصره دور ابن مسعود جمع شدند و قول همکاری و یاری دادند ولی متاسفانه زمانی توانستند خودشان را به امام حسین(علیه­السلام) برسانند که امام به شهادت رسیده بودند و ابن مسعود تا آخر عمر به خاطر آن­که توفیق شهادت در رکاب امام حسین(علیه­السلام) را از دست داده بود، ناراحت و غمگین بود. (آی آدم دلش می­سوزد!گریه‌آور خدایی­اش فکر نکنم این یکی را می­دانستی...مؤدب چی؟... خوانده بودی؟ بابا مطالعه!... چشمکشاید هم فیلمش را دیده بودی!دروغ)

از اینجایش خیلی سوزناک است! اصلاً کجای حادثه کربلا سوزناک نیست؟!

از طرف دیگر مسلم به کوفه رفت و در آنجا مردم استقبال باشکوهی از او کردند و دسته دسته برای بیعت با او آمدند و در حدود 18 هزار نفر با او بیعت کردند و وعده کمک و یاری امام را دادند. (نکند با خودت بگویی که این تعداد که چیزی نیست که! همه­شان را جمع کنی باز هم یک پنجم ورزشگاه آزادی را هم پر نمی­کنند.مشکوکم ولی حواست باشد که شهرهای آن زمان مگر چند نفر جمعیت داشته؟ قد یکی از همین شهرستان­های کوچک اطراف تهران خودمان هم نبوده.) مسلم که این وضع را دید برای امام نامه نوشت و ایشان را از جریان آگاه کرد. وقتی خبر بیعت مردم کوفه به یزید رسید، او ابن زیاد را به کوفه فرستاد تا به اوضاع رسیدگی کند و مردم را سر جایشان بنشاند. varulv.gif : 33 par 28 pixels.ابن زیاد لباس­های ساده­ای پوشید و چهره­اش را پوشاند و وارد کوفه شد. مردم خیال کردند که امام حسین(علیه­السلام) آمده است، همه جمع شدند و به استقبال ایشان رفتند و کلی خوشحالی و شادی کردند ولی ابن زیاد همین که پایش به دارالاماره کوفه رسید، چهره­اش را باز کرد و بعد یک سخنرانی برای مردم ترتیب داد و کلی از نتایج بیعت با فرستاده امام(علیه­السلام) برایشان گفت و آنها را ترساند و بعد هم قول داد که هر کس با او همکاری کند، پاداش خوبی نصیبش می­شود،happytongue.gif : 19 par 26 pixels. کمی بعد هم شایع شد که سپاه شام به سمت کوفه حرکت کرده است، این بود که مردم ترسو و نان به نرخ روز خور کوفه،eating.gif : 35 par 25 pixels. شروع کردند به پچ پچ با یکدیگر که ای بابا، سری را که درد نمی­کند که دستمال نمی­بندند، بیایید برویم در خانه­هایمان بنشینیم و به زندگیمان برسیم، چه کار داریم به این کارها، دو نفر دیگر با هم جنگ دارند، آن­وقت ما الکی نخود آش می­شویم!cuckoo.gif : 29 par 18 pixels. یکی نبود بگوید که آخر خدا خوب خواسته­ها شما که عرضه نداشتید خب در همان خانه­هایتان می­نشستید و بیخودی برای امام نامه نوشتید و ایشان را مجبور نمی­کردید که به کوفه بیایند.دعوا ولی متاسفانه یک مرد در آن میان نبود که این حرف را به آنها بزند! یک وقت مسلم دید که آن 18 هزار نفر تبدیل شدند به 10 نفر، و آن 10 نفر هم در فاصله یک نماز مغرب و عشاء آب شدند و به زمین رفتند و مسلم تنها ماند. باورت می­شود 18 هزار نامرد یک جا با هم جمع شوند، واقعاً که نوبرش را آورده بودند.embarrassed.gif : 19 par 18 pixels. البته کسانی هم­چون حبیب بن مظاهر را به حساب نمی­آوریم که به هر جان کندنی بود شب عاشورا خودشان را به خیمه­­ی امام رساندند. خوش به سعادتشان!heartshape1.gif : 46 par 30 pixels.

نتیجه­گیری از حرف­هایم بماند برای دفعه بعد.


+ نوشته شده در  پنج شنبه 88/10/17ساعت  8:55 صبح  توسط انار.پ  |  نظر