سردار عشق
آشنایی من ودکتر به سالها قبل بازمیگردد، دهه 50... نه خیلی پیشتر از آن، دهه 40... نه خیلی قبلترها، پیش از آنکه به آمریکا برود، و حتی قبل از دانشکده فنی دانشگاه تهران و شاید پیش از دبیرستان البرز و نمره 20 یکی از معلمان که با آنکه به هیچ کس نمره بالا نمیداد ولی گفته بود که اگر نمرهای بالاتر از 20 نیز وجود داشت، حتماً آن نمره را به دکتر میداد...
بعد از شهادتش بود که رابطهمان نزدیکتر شد. دقیقاً به یاد نمیآورم کی و کجا بود که برای اولین بار به من سلام کرد با همان روی گشاده که خصوصیت بارزش است. شاید در کتابخانه دبیرستان روشنگر، همان سال که از بچهها دعوت کردند که برای کمک برویم، و به هر کس یک قفسه را اختصاص دادند که کتابهایش را بخواند، از میان بچههایِ ما هم، فقط من و طوبی رفته بودیم و من یک کتاب را انتخاب کردم و از همانجا بود که با دکتر دوست شدم.
تابستانی گرم بود و من تمام وقتم را در میان صفحاتِ یک رُمان کلفت میگذراندم، ذهن و روح و جسمام همه درگیر شده بود. درگیر دکتر مصطفی که از لبنان آمده بود، و جریان پاوه که وصف کردنی نیست... یا لیتنی کنت معکم...
از همان دوران بود که دکتر شد همه زندگی من. در تمام مراحل حساس با من بود. حتی باعث آشنایی من با برخی از بهترین دوستانم شد. کسانی که نقشهای بزرگی در زندگیام ایفا کردند. هر زمان به مشکلی برخورد میکردم به یک نحو جلو میآمد و با من سخن میگفت. نمونههایش فراون است و اینجا مجال بازگویی نیست. مثلاً در زمان کنکور که مدرسه یک نفر را آورد که برایمان درباره برنامهریزی تحصیلی صحبت کند و او از دکتر گفت. این یکی را که همه شاهد بودند! یا در مراحل مختلف دانشگاه که چه پر فراز و نشیب بود و حتی در مراسم... بگذریم!
خیال میکنی اینها که میگویم یک مشت خیالبافی و شعر است! نه عزیزم، نمیخواهم برایت شعار دهم که "شهیدان زندهاند، الله اکبر!"، نیازی به شعار نیست. دکتر معنای آن آیه از قرآن که شهدا را زندگانی میخواند که "عند ربهم یرزقون"اند، به عینه به من نشان داده است. امیدوارم تو هم یک روز به تماشای این آیه بنشینی.
و من در همه جا و در همه کس به دنبال او میگشتم و دست آخر پیدایش کردم، کسی را که شبیه او بود و من در جایی او را یافتم که هیچگاه تصورش را نمیکردم. تازه آن وقت بود که فهیمدم چه چیزی در دکتر وجود داشته که مرا تا این حد مجذوب ساخته است.
هوش سرشار؟... نه!
شاگرد اول دانشگاه بودن؟... نه!
تحصیل در دانشگاه برکلی؟...
رشته فیزیک پلاسما؟....
شرکت در دورههای چریکی؟...
لبنان و مبارزه؟...
جنگ ایران؟...
دست نوشتههای پر از احساس؟...
خط خوش؟...
نقاشیهای زیبا؟...
نه، هیچ کدام از اینها نبوده و نیست. بلکه آن روح بندگی دکتر است که باعث شده سالها پس از شهادتش نیز اینچنین قلبها را به خود جذب کند و راهگشای کسانی باشد که سالها بعد از شهادتش به دنیا آمدند. این که در هر زمان و هر مرحله از زندگی، تمام تلاش خود را در جهت انجام وظیفه الهی به کار برده و تمام جسم و روح خویش را وقف خدا ساخته است، و باکی نداشته که در این راه، از زندگی بسیار مرفه خود در آمریکا دست بکشد یا همسر و چهار فرزندش را برای همیشه ترک کند تا به دنبال وظیفه ایمانی و انسانی خویش برود.
عرفان یعنی وظیفه شناسی و دکتر یک عارف بود به تمام معنا.