من خيلي خوب مي دونم كه چرا اين دوست عزيزمون اينجاست!
اوكي خودتي!
خودتي!
نمي دونم ولي من از اول زندگي ام همين قدر رنگ پريده بودم! نبودم؟! حالا اين كلاسور دوست عزيزمون كه نظرشون رو اون پايين مي بينيد هم زدم تو سرم مغزم تكان خورد ديگه سردرد و اين جور حرف ها رفتيم درمانگاه با همين دوست عزيزي كه اين پايين مي بينيدش! دكتره هم ديد من رنگم پريده و منو خوابوند! حالا اون كه با كنار خوش گذشت! ولي فرداش دكتر عزيز از من پرسيد كه تو هميشه همين قدر سفيدي؟ من هم كه بالكل سفيدم. پرسيد كي رفتي آزمايش خون منم كه بالكل رها از بند اين حرف ها گفتم اصلا نرفتم! اونم ديگه خيلي نگرانم شد! منو مريض كرد! من حالم خوبه باور كنيد! خيلي هم خوبه! اصلا همون موقع كه روي تخت درمانگاه بودم خوب شد!
من واقعا نمي دونم اينجا چي كار مي كنم اگه فهميدين به منم بگين !!!!!!!
!!
!
سلام عليكم.
چي بگم؟ خب فردا مسابقه بدمينتونه! شما هم بايد براي ما دعا كنيد! كه ما برنده شويم! اوكي؟ تازه فردا هيئت هم داريم. امروز هم چهارشنبه بود من رفتم درمانگاه مي گم تقصير اين دكتراست آدم اين قدر لوس مي شه ها! اينقدر منو تحويل گرفت همين طوري مونده بودم.
خب ديگه چه خبر؟ آهان ديگه خبري نيست.
برم ديگه؟
كاري نداري...!
مجلس هفتم كي ايشالا(انشاالله)؟
سلام خوب شدين؟موفق شدين آن بنده خدارا پيدا كنيد؟
آنكه سر در كوي او نگذاشته، آزاده نيست
آنكه جان نفكنده در درگاه او دلداده نيست
سالها بايد كه راه عشق را پيدا كني
اين ره رندان ميخانه است، راه ساده نيست
بد فرم گير كرده ايم در مجلس ششم!
فكر كنم كه تاريخ خسته كننده ترين درسيه كه در نژاد آدمي تدريس مي شه...كه هر جلسه در هر 10 دقيقه و در فصل گرما در عرض 5 دقيقه ايجاد خواب آلودگي مي كنه....
خوابمان مي آيد!
اين شعر فروغي بسطامي .:
مردان خدا پردهي پندار دريدند
يعني همهجا غير خدا يار نديدندهر دست که دادند، همان دست گرفتندهر نکته که گفتند، همان نکته شنيدنديک طايفه را بهر مکافات سرشتنديک سلسله را بهر ملاقات گزيدندجمعي به در پير خرابات خرابندقومي به بر شيخ مناجات مريدنديک فرقه به عشرت درِ کاشانه گشادنديک زمره به حسرت سرِ انگشت گزيدنديک جمع نکوشيده رسيدند به مقصديک قوم دويدند و به مقصد نرسيدندفرياد که در رهگذر آدم خاکيبس دانه فشاندند و بسي دام تنيدندهمت طلب از باطن پيران سحرخيززيرا که يکي را ز دو عالم طلبيدندزنهار مزن دست به دامان گروهيکز حق ببريدند و به باطل گرويدندچون خلق درآيند به بازار حقيقتترسم نفروشند متاعي که خريدندمرغان نظرباز سبکسير «فروغي»از دامگه خاک بر افلاک پريدند
کاش مرد خدا شويم!
حرف نمره را نزن خانم شاگرد(!) که حالمان بد مي شود.....
خوابم مي آيد....شما هم موافقيد که حرفه بي مزه ترين دسي است که در نژاد آدمي تدريس مي شود؟